قرار عاشقانه دختر 22 ساله با پیرمرد شیطانصفت
فرهنگی و اجتماعی
بزرگنمايي:
پیام ویژه - خراسان / دختر جوانی با مراجعه به کلانتری از مردی شکایت کرد که او را فریب داده بود.
دختر 22 سالهای که برای شکایت از مردی مسن وارد مرکز انتظامی شده بود، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: آخرین فرزندی بودم که در یک خانواده پرجمعیت به دنیا آمدم و تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم. پدرم که مردی زحمتکش و کشاورز بود، در 10 سالگی من دچار بیماری شدید قلبی شد و 6 ماه بعد از انجام عمل جراحی قلب از دنیا رفت. اینگونه بود که من به آغوش مادرم پناه بردم تا کمبود محبت پدری را با بوسههای دلنشین او جبران کنم.
هنوز یک سال از سوگواری خانوادهام نگذشته بود که دوباره، عزیزترین موجود زندگیم، مادرم را هم به خاطر بیماری ریوی از دست دادم و در حالی تنهایی را به آغوش کشیدم که برادر بزرگترم مرا به دست خالهام سپرد. خاله سوگند هم زنی تنها بود و به من انس گرفت. البته همه 5 برادرم که سرگرم زندگی مشترک خودشان بودند، ماهانه مبلغی را به خالهام برای مخارج من میدادند.
روزها سپری شد تا اینکه وقتی به 18 سالگی رسیدم، یکی از برادرانم مرا به صاحب یک رستوران معرفی کرد تا خودم هزینههای زندگیم را تامین کنم. خیلی از این شرایط راضی بودم چون احساس استقلال میکردم و دستم در جیب خودم بود. با اولین حقوقم یک دستگاه گوشی هوشمند خریدم و از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم. بلافاصله چند پیامرسان داخلی و خارجی را نصب کردم و وارد فضای مجازی شدم.
حالا همه اوقات بیکاریم را در شبکههای مختلف اجتماعی پرسه میزدم تا اینکه روزی در تلگرام با پیامی عاشقانه روبهرو شدم. تصویر پروفایل او پسری جوان و خوشتیپ بود که در اولین نگاه نظرم را به خود جلب کرد. با وجود این، بیاعتنایی کردم و پاسخش را ندادم، اما او باز هم پیامی زیبا و هیجانانگیز فرستاد. به همین خاطر وسوسه شدم و با نوشتهای محبتآمیز او را مهمان قلبم کردم.
با رد و بدل شدن این پیامها من عاشق دیدار او شدم ولی سیاوش به هر بهانهای از قرار عاشقانه میگریخت. این در حالی بود که من بنا به خواست او هر بار تصاویری زیبا و شخصی از خودم میگرفتم و برایش ارسال میکردم چراکه او مدعی بود عکسم با چهره زیبا را باید به مادرش نشان دهد تا عروس آینده بر دلش بنشیند.
از سوی دیگر، سیاوش که میدانست من در رستوران کار میکنم و درآمد دارم، طی 4 ماه به بهانههای واهی از من پول تقاضا کرد و من هم به خاطر همین علاقه عاشقانه همه درآمدم را به صورت قرضی به حساب بانکی او واریز کردم. وقتی متوجه شدم که «سیاوش» قصد ندارد پول های مرا بازگرداند، خیلی ناراحت شدم و کارمان به مشاجره لفظی کشید.
در این شرایط بود که او برای دیدار با یکدیگر قرار ملاقات عاشقانه را در یک کافیشاپ پذیرفت و من از خوشحالی همه چیز را فراموش کردم و با تاکسی اینترنتی به محل قرار رفتم. چون دیر رسیده بودم، از کنار در ورودی کافیشاپ به داخل آن نگاهی انداختم، اما شوکه شدم و دست و پاهایم لرزید چراکه در محل قرارمان مردی مسن با موهای جوگندمی نشسته بود که با عکس پروفایلش تفاوت فاحشی داشت.
هراسان و نگران با تلفن همراهش تماس گرفتم و در کمال تعجب او را دیدم که گوشی را برداشت و پاسخم را داد. زبانم بند آمده بود. تازه فهمیدم در دام یک روباه مکار افتادهام. به او گفتم کاری ضروری پیش آمده و نمیتوانم سر قرار بیایم. اینگونه بود که با همان تاکسی اینترنتی به تعقیب سیاوش پرداختم و منزل او را در حالی پیدا کردم که همسر و چند فرزند داشت و در حاشیه شهر زندگی میکرد.
اگرچه یکی از دوستانم به من گفت از خیر پولهایم بگذرم چراکه احتمال دارد آن روباه فضای مجازی عکسهای شخصی مرا منتشر کند، پس از مشورت با کارشناس زبده آشنا به آسیبهای اجتماعی در کلانتری، تصمیم به شکایت گرفتم.
به دستور سرهنگ علی ابراهیمیان رئیس کلانتری شهید نواب تلاشهای قانونی و اقدامات مشاورهای برای دستگیری و مجازات این مرد حیلهگر در مرکز انتظامی آغاز شد.
بازار ![]()
-
شنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۲:۴۳:۵۱
-
۸ بازديد
-

-
پیام ویژه
لینک کوتاه:
https://www.payamevijeh.ir/Fa/News/1586499/