از بندر تا «باغو»؛ بندرعباس 15 روز پس از انفجار
یادداشت
بزرگنمايي:
پیام ویژه - شرق /متن پیش رو در شرق منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
نیلوفر حامدی| عزاداران حلقهحلقه ایستادهاند، چند نفری دور زنی که فقط از میان زمزمه نالههای آرامش یک جمله شنیده میشود: «این بچه هنوز جوان بود». گروهی دیگر مسیر حرکت خودروی اصلی را که مسئولیت حمل جنازه تا روستای ایوانِ ایلام دارد، باز میکنند و چندین زن و مرد مشغول آرامکردن کودکان هستند. اما یک گروه بیش از دیگران جلب توجه میکنند؛ جوان، آراسته به لباسهای مشکی، خوش قدوبالا و تنومند، اما شانههای عریضشان از مصیبتی میلرزد که «خانهخرابشان کرده است».
این را «محمد» میگوید که تا قبل از فاجعه انفجار اسکله بندر شهید رجایی بندرعباس، چند شب در هفته با «سمیر» در باشگاه بدنسازی شهر وزنه میزد: «جنگ که نرفته بود، آمده بود کار کند. حقش نبود اینطور جوانیاش بسوزد و خاکستر شود». فقط 21 سال داشت و هنوز یک سال هم از حضورش برای کار در اسلکه نگذشته بود که جان عزیزش رفت. حالا خانوادهاش آمدهاند تا او را ببرند. خودش را که نه، فقط چند تکه از استخوانش؛ خانوادهای که رمقی برایشان نمانده و فقط به داشتن همین یادگاری از عزیزشان راضیاند. آنقدر که «حسام»، شوهرخواهر سمیر که دواندوان از این سر قبرستان تا آن سر قبرستان در حال رتقوفتق امور است، در پاسخ به اینکه آیا سراغی از غرامت و پاسخگویی مدیران گرفته یا نه، فقط به یک جمله بسنده میکند: «دیگه هیچی ازشون نمیخوایم. فقط بذارن به درد خودمون باشیم».
15 روز پس از انفجار بندر شهید رجایی بندرعباس، لحظهای نبوده که «باغو» از صدای مصیبتزدگان شهر خالی شود؛ قبرستانی که در بهار امسال شاهد عزاداریهای زیای بوده و اگر زبان داشت، شاید گره از ناگفتههای بسیاری باز میکرد.
گزارش میدانی «شرق»، شرح زندگی مردم شهری است که زندگیشان به قبل و بعد از انفجار اسکله تقسیم شده است. عزیز از دست دادهاند، بیکار شدهاند، خسارت جانی و مالی دیدهاند و صدای مهیب ظهر روز ششم اردیبهشت و خاکسترش، روی زندگیشان سایه انداخته است. گزارش از قبرستان شهر تا محلههای مختلفی که کارگران بندر شهید رجایی در آن زندگی میکردند، از خانه بلوچها تا خوابگاه کارگرانی که حالا کاملا تخلیه شده است، از «خونسرخ» و «اسلامآباد» و «سیدکامل» تا میدانهای شهری اسکان کارگران برای رسیدن به کاری و نانی در اسکله، به دنبال ترسیم زندگی مردم پس از فاجعهای است که شاید برای خیلیها در یک روز رخ داده و تمام شده، اما برای آنها که انفجار را زندگی کردهاند، آغاز دیگری است؛ آغاز زندگی آغشته به لباس سیاه، عضوی از بدن که دیگر نیست و هراس از معاش و قسط و خرج زندگی و اجاره خانه. این مردم، هرچه دیده و شنیدهاند، همه با هم، هنوز عزادارند.
اسلامآباد؛ یک خانه با سه معلول، یک کشته و یک بستری حاد: هدایتالله رفت، امانالله بستری است و مفقودیها در انکارند
همسر، مادر و دو خواهر که یکی از آنها معلول است، یک اتاق 15متری با اجاره ماهانه سه میلیون و دیگر هزینههای جاری، همان خرج زندگی بود که پای «هدایتالله» را از بلوچستان به بندرعباس و پس از آن بندر شهید رجایی کشاند؛ به همان جایی که جوانیاش هم در آن بر باد رفت. 31 سال بیشتر نداشت و 13 سالی بود که با «محدثه» ازدواج کرده بود. حالا دختر 21ساله مانده بود و بقیه خانواده شوهرش، در شهری که در آن غریباند: «هدایتالله خرج همه ما را میداد. تازه خودش هم بدن سالمی نداشت. چند سال پیش موقع بنایی، دیوار روی سرش خراب شد و دست راستش تقریبا کار نمیکرد. همان موقع هم نتوانستیم درست و حسابی درمانش کنیم؛ یعنی پولش را نداشتیم». هدایتالله خادمی از آتش آن روز شوم جان سالم به در نبرد. هرچقدر هم که «عبید» تلاش کرد، نتوانست او را از زیر آوار درآورد: «تلاشم را کردم اما نشد. دود زیاد بود. همان اول که صدا را شنیدم، دورتر بودم و حدس زدم که ممکن است بعضی از دوستانم گیر کنند. آخرش همین شد. فقط توانستیم امانالله را نجات دهیم».
عبید، کارگر دیگری است از مجموعه شرکت سینا در بندر که حالا با خانوادهاش در همان اتاق 15متری زندگی میکند. تازه تا چند وقت پیش «امانالله» هم با آنها بود، اما: «سوختگی شدید پس از انفجار باعث شد تا او و یکی دیگر از کارگران همان شرکت به بلوچستان برگردند، چون در بندر کسی کاری برایشان نکرد». این را «حسن شهبخش» میگوید که سرکارگر همه آنها بود: «از میان کارگران من، هدایتالله فوت شد و امانالله هم بهشدت آسیب دید. اینجا کسی به دادش نرسید و گفتند 150 میلیون خرج عملت میشود. برای همین بردنش بلوچستان».
عبید که همکار هر دو آنها بود، خیلی تلاش کرد تا دوستانش را نجات دهد و به همین دلیل هم پای چپش زیر آوار شکست اما هنوز بعد از گذشت بیش از دو هفته نتوانسته به دکتر مراجعه کند: «قبلا کار میکردیم و پول نداشتیم، حالا دیگر همان کار را هم نداریم. دیگر چه کسی به من کار میدهد؟ تازه مگر برای امانالله چه کردند؟ پزشک بیمارستان گفت ما نمیتوانیم این عمل را انجام دهیم. یا باید بروید شیراز، یا زاهدان. رفتند زاهدان، دکتر آنجا گفت یک سکه بده. دکتر رفتن هم برای از ما بهتران است. باید به فکر قوم خودم باشم که اینجا میبینید».
«شهبخش» مدعی است که فقط امانالله در میان کارگرانش بدون شناسنامه بود، اما دیگر اظهاراتش با این ادعا چندان هماهنگ به نظر نمیرسد. بهویژه آنجا که درباره وضعیت دریافت غرامت و خسارت هدایتالله میگوید: «گفتند بعد از 48 ساعت غرامت را میدهیم و ما هم به دادگستری رفتیم و پرونده تشکیل دادیم. گفتند بروید، برایتان پیامک میآید، اما هنوز خبری نشده است، چون باید اوراق هویتیاش مشخص شود». او درباره وضعیت کارگران مفقودشده توضیح روشنی ندارد: «گروه ما فقط صادرات انجام میداد. واردات برای سرکارگر دیگری بود و ارزیابی هم مسئول خودش را داشت. ما حدود پنج سرکارگر با سولههای متفاوت بودیم و در هر سوله هم حدود 10 تا 15 نفر کارگر حضور داشت. بقیه شرکتها اینطور نبودند و فقط شرکت سینا چون خیلی بزرگ بود، چندین سرکارگر داشت. از میان سولهای که 15 نفر آشنایان ما بودند، جنازه سه، چهار نفری پیدا شد اما از بقیه خبر نداریم. میگویند کارگران بلوچ ماندهاند اما خانوادهای را ندیدیم که دنبال فرزندش باشد یا اعلام مفقودی کند».
در محله «اسلامآباد» و «سیدکامل» را بگردید، خانوادههای زیادی شبیه به خانواده امانالله و هدیتالله و عبید میبینید. اوضاع برای همسر «ظاهر نوتازهی» و سه فرزندش هم همین است. «ظاهر» به دلیل سوختگی شدید، در بیمارستان شهید محمدی بستری است. کسی از خانوادهاش حمایت نمیکند: «همه جا میگویند خسارت دادیم. در خانه ما ولی جز شما و چند نفر آدمی که گفتند خیّرند و دیروز قول دادند یک خانهای برای ما دستوپا کنند، هیچکس نیامده است. این چیزهایی را که میشنوی، اصلا باور نکن. کسی دلش به حال منِ بلوچ نمیسوزد».
میدان یادبود؛ تجمع کارگران بلوچ برای حقوق 700 هزارتومانی، کارگران از دیوار وارد اسکله میشوند
رصد وضعیت کارگران بلوچ در دیگر نقاط شهر پیچیدگیهای خودش را دارد. سه نقطه مهم در شهر بندرعباس وجود دارد که کارگران روزمزد صبح از ساعت 8:30 در آن جمع میشوند و گاهی هنوز ردِ آفتاب در خیابان مانده، ولی آنها به کار و پولی نرسیده، دست از پا درازتر باید به خانههایشان برگردند. آنها صبحها راهی چهارراه نخل، میدان شاهحسینی و میدان یادبود میشوند و همیشه یکی از اصلیترین مقصدهای شغلی برایشان به اسکله رجایی ختم میشد. گفتوگو با بیش از 30 کارگر، نکات زیادی داشت؛ نخست اینکه، تعداد مفقودیهای انفجار اسکله شاید هیچوقت روشن نشود: «من اگر در آن اسکله مرده بودم، هیچکس نمیفهمید».
«طاهر» 29ساله که قبلا بارها به اسکله رفته، این را میگوید و ادامه میدهد: «نه شناسنامه دارم، نه با مجوز خاصی وارد مجموعه میشدم. کسوکار هم دارم، اما بدبختی آنقدر زیاد است که کسی تا بندرعباس نمیآید دنبال من بگردد». دیگر همکارانش هم حرف او را تأیید میکنند: «ساعتی که بندر منفجر شد، ساعت کاری بود. همه دوستان ما که آنجا میرفتند، در حال خالیکردن بار بودند. یا اگر کارشان تمام شده بود، حتما بین کانتینرها دراز کشیده و در سایه آنها استراحت میکردند. وقتی خود ما هنوز از آنها خبر نداریم، خانوادههایشان از کجا خبر داشته باشند؟».
نکته بعدی درباره نحوه ورود کارگران به بندر شهید رجایی است. اسکله پر شده بود از نیروهای کاری که نه شناسنامه داشتند و نه مجوزی برای کارشان. آنوقت در همین اسکله که روزنامهنگار و عکاس برای ورود به آن باید مجوز میگرفتند و به چندین نهاد نامه میزدند، کارگران از دیوار وارد میشدند و آنجا هم نظارتی بر حضورشان نبود. «همین حالا هم بخواهی میتوانم تو را به اسکله ببرم»؛ این وعدهای است که «بالاچ» با اطمینان میدهد: «داخل اسکله رفتن کاری ندارد. ما هر وقت بخواهیم از دیوار میپریم تو و آنجا هم آنقدر کار هست و آنقدر کارگر نیاز دارند که دیگر کسی چیزی از تو نمیپرسد. بخواهی همین امروز از راه همیشگی خودم میتوانم ببرمت».
بررسیهای «شرق» در گفتوگو با کارگران نشان میدهد این میزان کار بدنی پرفشار حتی عایدی مالی خاصی هم برایشان ندارد. میزان حقوق کارگران از 700 هزار تومان شروع میشود و در بهترین حالت به روزی یکمیلیونو 500 هزار تومان میرسد. البته بالاچ میگوید رقمهای بالا به بلوچها میرسد، چون قویتر هستند: «به بیشتر کارگرها روزی نهایتا یک میلیون پول میدهند؛ برای هشت ساعت کاری که دائما بار روی دوش ماست. البته اینکه بار چه باشد هم مهم است. حالا اگر بلوچ بیشناسنامه باشی، اینجا تنها زمانی است که کمی به نفعت میشود، چون زورت بیشتر است، بار بیشتری هم جابهجا میکنی و از همه اینها مهمتر اینکه بیمهات نمیکنند. بعضی کارفرماها تا روزی یکمیلیونو 500 هزار تومان هم میدهند، اما آنقدر خرج و کرایه و قرض زیاد است که چیزی برای آخر ماه نمیماند».
خونسرخ؛ هنوز میهمان جدید دارد، 15 کارگر رفتند و دیگر به خانه برنگشتند
برای بررسی شرایط کرگران نباید از روستای «خونسرخ»، غافل شد؛ نزدیکترین نقطه مسکونی به بندر شهید رجایی، روستایی که هنوز آثار انفجار روی در و دیوارش دیده میشود. خیلی پیشتر قرار بود این روستا تخیله و اهالی آن به جایی دیگر منتقل شوند؛ جایی دورتر از اسکله. اما روستا هیچوقت منتقل نشد تا همین حالا که تبدیل به خرابهای شده و باید به زحمت اثری از زندگی در آن جست.
سرگردان میان پنجرههای شکسته و اسکلت دربوداغان خانههایی که بهشدت آسیب دیدهاند، میتوان به خانهای رسید که محل زندگی تعداد زیادی کارگر بلوچ بوده است. خانه در کوچهای در میان روستاست. حالا اما متروکه شده، کسی در آن زندگی نمیکند. مردم محلی میگویند همیشه حدود 15 کارگر در آن زندگی میکردند، شبهایشان را در این خانه میگذراندند و صبح راهی بندر میشدند برای روزمزدی. اما دیگر هیچ اثری از ساکنان قبلی نیست. محلیها دوست ندارند درباره آنها حرف بزنند، بیشتر نگران شرایط فعلی خودشان هستند. درست با شروع گرما، زندگی آنها با در و دیواری که دیگر نیست، سختتر هم شده است: «بعد انفجار دیگر کسی برنگشت. حتما مردهاند.
چیزی که ما دیدیم و شنیدیم نشان میدهد اگر کسی نزدیک انفجار بوده، نمیتوانسته زنده بماند. شاید هم زنده ماندهاند و برگشتهاند شهرشان». آنها حدسهایی میزنند. با وجود تمام اینها، «خونسرخ» هنوز هم میهمان تازه دارد؛ کارگری که بهتازگی از بلوچستان آمده، این را میتوان از ساکدستیاش حدس زد و با دیدن کیسه سفیدی که کلاه ایمنی کارگران اسکله در آن قابل تماشاست، مطمئن شد. آرام و بدون عجله راه میرود. سنی ندارد اما جای کار بدنی طولانیمدت را میتوان از چشمهای کمی گودرفته و پوستش که قصهها از آفتاب برای تعریفکردن دارد، خواند. خیلی حوصله حرفزدن ندارد. تازه رسیده و میخواهد مستقیم با بارش به اسکله برود تا کار کند. در پاسخ به اینکه آیا نگران کارکردن در اسکله نیست، میگوید: «امروز بمیریم بهتر از فرداست».
از کانتینرهای 15متری تا بازار ماهی، مردم ماهی نمیخریدند، میگفتند سمی شده
کانتینرها نقش دوگانهای در این انفجار داشتند. به همان اندازه که خرد شدند و چند کیلومتر دورتر پرتاب شدند و به گوشت و پوست و جان افراد نشستند، به همان اندازه هم مانع تشدید موج انفجار بودند. نحوه اسکان کانتینرها در اسکله به این شکل است که هر پنج کانتینر را روی هم میگذارند. هرکدام از آنها حدود سه متر ارتفاع دارند و با این چیدمان، سازهای 15متری را تشکیل میدهند. همینها هم مانعی برای شدتگرفتن موج انفجار شدند. اگر این کانتینرها نبودند مشخص نبود موج تا کجا پیش میرفت. اما باری که داخل این کانتینرها بود، عامل ضرر و زیان مالی و جانی شد. آقای «الف» که نخواست نامش در گزارش بیاید، به دلیل ترخیصنکردن کالاهایش از گمرک شکایت کرده است؛
کالایی که اگر بهموقع ترخیص شده بود، نمیسوخت و میلیاردها سرمایهاش بر باد نمیرفت. او میگوید همکار دیگرش به دلیل همین ضرر مالی در بندر پس از انفجار سکته کرده است؛ چون هرچه داشته و نداشته را در بار کانتینرهایش گذاشته بود و از اضطراب چک و قسط و ضرر و زیان مالی سکته کرده و راهی بیمارستان شده است. بسیاری از کامیونداران هم اوضاع مشابهی دارند. از میان حدود دوهزارو 500 خودروی آسیبدیده، فقط درصد محدودی از آنها بیمه داشتند و خسارتشان را هم گرفتند. سایر افراد اما باید در انتظار فهرست تعیینتکلیف بمانند.
از سوی دیگر، فارغ از این خسارات مالی، چشمانداز پیشروی این افراد هم بهشدت مخدوش است. از آنها که زنده ماندهاند، برخی با آسیب جسمانی جبرانناپذیری مانند نابینایی یا قطع عضو روبهرو شدهاند که شرایط کاری در آینده را برایشان مخاطرهآمیز میکند. آنها که جسمشان سالم است ولی خسارت مالی دیدهاند، مثل رانندهها، تا زمانی که خودرو نداشته باشند امکان اشتغال نیز نخواهند داشت.
گروه دیگری هم هستند که ابزار کارشان را از دست ندادهاند اما بازار کاری آنها آسیب دیده است. شاید کسی تصورش را هم نکند که انفجار، روی بازار ماهی بندرعباس نیز تأثیر گذاشته است. سوله بزرگی که از صبح تا ظهر هیچوقت جای سوزنانداختن نداشت، بعد از چندین روز کسادی، بهتازگی چند مشتری پیدا کرده است. «جاسم» میگوید چندین روز صید روی دستش مانده، چون مردم تصور میکنند دریا آلوده شده است: «چند روز هیچکس از ما خرید نمیکرد. هم دل و دماغش را نداشتند که برای سفرههایشان خرید کنند و هم اینکه نگران سلامت ماهیها بودند. در شهر چو افتاده بود که انفجار باعث شده آب دریا آلوده شود و در نتیجه ماهیها هم سمی هستند».
آسمان تیره بندرعباس، برق را قطع نکنید، اینجا کسی بیمار با سوختگی حاد دارد
مردم سرگردان هستند و سؤالهای فراوانی دارند. هنوز کسی نمیداند منبع اولیه انفجار چه بوده. آیا قصوری از کسی رخ داده یا خیر؟ دقیقا چند نفر کشته شدهاند و مفقودیها چه تعدادند؟ آیا باری که منفجر شده بیش از اندازه انبارداری شده یا خیر؟ اگرچه منابع رسمی از بازداشت و احضار چند مطلع خبر دادهاند، اما مردم نمیدانند این متهمان چه کسانی هستند. حتی نمیدانند کدام خبری را که میشنوند و میخوانند باید باور کنند و کدام را نه. حال آنکه دانستن پاسخ این پرسشها میتواند مسیر را برای شناسایی افرادی که عمدا یا سهوا عامل چنین فاجعه بزرگی شدند، تسهیل کند. مثلا اگر فرضیه وجود نیترات آمونیوم به عنوان بار در کانتینرها و منبع اولیه انفجار درست بوده باشد، باید پرسید چرا توجه نشده بود که همین ماده پیشتر در تاریخ جهان عامل فجایع بزرگتری هم شده بود؛ یک بار در تگزاس آمریکا با 581 کشته و پنج هزار زخمی و بار دیگر هم بندر بیروت لبنان. مهمتر آنکه چگونه باید از وقوع چنین فجایعی در آینده جلوگیری کرد.
خیلی از مصدومان در خانهاند و حالا چالش اصلی قطعی برق است؛ مصدومانی که پس از انفجار اسکله دچار سوختگیهای شدید شده و افزایش گرما فرایند درمانشان را کندتر و دشوارتر میکند. ماجرای قطعی برق که شامل بندرعباس میشد، با اعتراض مردم و برخی مسئولان در این منطقه متوقف شد. مردم شهر آشفتهاند. انفجار و آتشی که در میانه بهار در جنوب کشور زبانه کشید، اگرچه خاموش شده، اما خاکسترش هنوز باقی است و دودش تا مدتها در قلب مردم میماند؛ حتی اگر آسمان دوباره آبی شود.
بازار ![]()
-
يکشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۸:۰۹:۴۷
-
۹ بازديد
-

-
پیام ویژه
لینک کوتاه:
https://www.payamevijeh.ir/Fa/News/1589015/