چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۴
فرهنگی و اجتماعی

سرگذشت سیاه دختری که در تله شیطان فضای مجازی گرفتار شد

سرگذشت سیاه دختری که در تله شیطان فضای مجازی گرفتار شد
پیام ویژه - خراسان / دختر جوان گفت: حالا که فریب پسری شیطان صفت در فضای مجازی را خورده‌ام و همه آینده و هستی‌ام را در یک عشق پوشالی و هوس آلود از دست داده‌ام، به دختران ...
  بزرگنمايي:

پیام ویژه - خراسان / دختر جوان گفت: حالا که فریب پسری شیطان صفت در فضای مجازی را خورده‌ام و همه آینده و هستی‌ام را در یک عشق پوشالی و هوس آلود از دست داده‌ام، به دختران جوان می‌گویم از سرگذشت من عبرت بگیرند.
دختر 21 ساله که از شدت شرم نمی توانست به چهره مادرش نگاه کند در میان هق هق گریه به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: 19ساله بودم که با مرگ ناگهانی پدرم سیاه‌پوش شدم. این ماجرا روح و روانم را به گونه‌ای تحت تاثیر قرارداد که گوشه‌گیر شدم و برای رهایی از این وضعیت به پرسه‌زنی در فضای مجازی پرداختم تا این که در یکی از شبکه‌های اجتماعی با پسرجوانی به نام «نادر» آشنا شدم. او خیلی زود با حقه‌بازی و چرب‌زبانی در حالی برایم سنگ صبور شد که نمی‌توانستم با این ترفند چه نقشه بی‌شرمانه‌ای را درسر دارد. او مرا دلداری می‌داد و خودش را پناهگاهی می‌خواند که حاضر است برای رهایی من از این وضعیت هرکاری بکند. من هم خیلی زود اسیر حرف‌های دلنشین او شدم و بدین ترتیب روابط غیرمتعارف ما ادامه یافت. او مرا برای آشنایی بیشتر به یک کافی‌شاپ دعوت کرد. آن روز بعد از صرف قهوه، مسافتی را با یکدیگر طی کردیم و درباره موضوعات مختلف حرف زدیم ولی زمانی که به خانه بازگشتم «نادر» تلفنی از عشق بی‌انتهای خود سخن گفت و ادعا کرد طوری عاشقم شده است که نمی‌تواند لحظه‌ای دوری مرا تحمل کند!
«نادر» با این ترفند مرا برای دیداری دیگر به محل قرارکشاند و سوار خودرو کرد. اما طولی نکشید که راهی بیابان‌های اطراف مشهد شد و با این ادعا که به چیزی جز ازدواج با من نمی‌اندیشد به زور و تهدید و حیله متوسل شد. من که شعله‌های هوس را در چشمانش می‌دیدم با همه وجودم مقاومت کردم ولی او با تهدید به آبروریزی به خواسته پلید خودش رسید. از آن روز به بعد کلمه «تنفر» جای «عشق» او را در قلبم گرفت و دیگر نمی‌خواستم هیچ ارتباطی با آن شیطان مجازی داشته باشم! اما او به تهدیدهایش ادامه داد و من از ترس این که مادر و برادرم در جریان این ماجرای تلخ و دردناک قرار بگیرند به خواسته‌های شرم‌آورش تن دادم‌. حالا زندگی برایم رنگ سیاهی داشت و من دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتم. وقتی تماس‌هایش را پاسخ ندادم او مرا تهدید به اسیدپاشی کرد و حتی به در دانشگاهم آمد و مقابل دوستانم آبرویم را برد. در این وضعیت یکی از دوستانم با پلیس110 تماس گرفت که آنها «نادر» را دستگیر کردند. ولی من برای آن که رسوایی و آبروریزی به بار نیاید و خانواده‌ام چیزی از این عشق پوشالی نفهمند بلافاصله رضایت دادم و او هم آزاد شد. در همین حال برادر «نادر» که در جریان موضوع قرار گرفته بود به من توصیه کرد که باید آرام آرام از برادرش جدا شوم تا او از این تهدیدها و مزاحمت‌هایش دست بردارد. ولی «نادر» همه پیام‌هایش را از گوشی تلفن پاک کرد و همچنان به آزار و اذیت من ادامه داد تا این که بالاخره فهمیدم به پایان خط رسیده‌ام و قصد داشتم موضوع را برای مادرم بازگو کنم که ناگهان «نادر» به درمنزلمان آمد و با سروصدا و فریادهای زشت، آبروریزی به راه انداخت که مادرم همه چیز را متوجه شد و با پلیس 110 تماس گرفت ولی او از محل گریخت.
بازار


نظرات شما