پیام ویژه - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
هوشنگ نهاوندی از چهرههای نزدیک به شاه و فرح که دوشنبهشب درگذشت و دیروز در «هممیهن» به تفصیل به او پرداخته شد در کتاب «آخرین شاهنشاه» -که در دوران تدریس در دانشگاه پاریس به اتفاق یک استاد دیگر آن دانشگاه (ایوبوماتی) نوشته – مینویسد: «پس از سالها نام [آیتالله] خمینی دوباره بر سر زبانها افتاد.
مهرداد خدیر| هرچند از خبر درگذشت مشکوک حاج سید مصطفی خمینی در اول آبان 1356 به عنوان حادثهای یاد میشود که پس از سالها بار دیگر نام آیتالله خمینی مرجع تقلیدِ در تبعید را بر سر زبانها انداخت و در فضای سیاسی تازه بعد از روی کار آمدن جیمی کارتر در آمریکا مجالی را فراهم ساخت اما شاید برخی ندانند که دو هفته قبل از آن هم روزنامۀ اطلاعات در 16 مهر 1356 (شمارۀ 15432) نام رهبر فقید انقلاب را البته بدون عنوان مذهبی آورده بود و در دل گزارشی با این عنوان: «اجتماع و پخش اعلامیه در حرم حضرت عبدالعظیم.»
آن گزارش این گونه شروع میشد: «بعدازظهر دیروز حدود 120 نفر از کسانی که خواهان آزادی سیدمهدی هاشمی، لطفالله میثمی، عزتالله سحابی و چند نفر دیگر بودند در صحن حضرت عبدالعظیم حضور یافته و کوشش کردند زائران حضرت عبدالعظیم را گرد آورده و برای آنها در زمینۀ خواستهای خود مطالبی عنوان نمایند ولی چون کوشش آنان بینتیجه ماند به پخش چند فقره اعلامیه که با خود داشتند اکتفا و صحن حضرت عبدالعظیم به دادن شعار به نفع [امام] خمینی و سیدمهدی هاشمی مبادرت کردند.»
در سطور بعد گزارش نیز 4 بار کلمۀ «خمینی» آمده و سعی شده با توصیف سیدمهدی هاشمی به عنوان قاتل آیتالله شمسآبادی ارتباطی میان امام و او القا شود که باطل بودن آن با حوادث بعد از انقلاب و خاصه اعدام سیدمهدی هاشمی در دوران جمهوری اسلامی روشن است. با این حال نمیتوان انکار کرد که با درگذشت سیدمصطفی خمینی همراه با شایعۀ قتل و در فضای پر شایعۀ بعد از درگذشت دکتر علی شریعتی تنها 5 ماه قبل از آن توجه افکار عمومی بار دیگر به آیتالله خمینی در نجف جلب شد خاصه این که این بار رژیم پهلوی برای خنثی کردن شایعات قبلی هم ناچار بود اجازه دهد مجالس ترحیم برگزار شود چون در این صورت شایعۀ قتل پررنگتر میشد درحالیکه هنوز از اتهام قتل علی شریعتی و قبل از آن جلال آلاحمد و حتی غلامرضا تختی و صمد بهرنگی کمر راست نکرده بودند.
هوشنگ نهاوندی از چهرههای نزدیک به شاه و فرح که دوشنبهشب درگذشت و دیروز در «هممیهن» به تفصیل به او پرداخته شد در کتاب «آخرین شاهنشاه» -که در دوران تدریس در دانشگاه پاریس به اتفاق یک استاد دیگر آن دانشگاه (ایوبوماتی) نوشته – مینویسد: «پس از سالها نام [آیتالله] خمینی دوباره بر سر زبانها افتاد. بسیاری وی را فراموش کرده بودند. گهگاه اعلامیههایی میداد و نوارهایی ضبط میکرد و به ایران میفرستاد ولی بر روی هم نفوذ زیادی بر افکار عامه نداشت.
درگذشت آقا مصطفی پسرش اما سبب شد از او نامی برده شود. مهندس مهدی بازرگان از مخالفان سرشناس دولت و نخستوزیر بعدی [امام] خمینی خواست مجلس ختمی برای مصطفی خمینی ترتیب دهد. گویا ساواک پیشنهاد کرده بود برگزاری آن ممنوع شود اما شاه به دولت دستور داد ممانعتی نشود. این مجلس در مسجد ارگ واقع در ورودی بازار و نزدیکی کاخ گلستان برگزار شد و نزدیک پنج هزار تن در آن شرکت کردند. شاید این واقعه بود که به [آیتالله] خمینی پرو بالی داد.»
البته نام امام برخلاف ادعای دکتر نهاوندی فراموش نشده بود کما این که اولاً پنج هزار نفر برای چه باید در مراسم ترحیم فرزند یک چهرۀ فراموششده شرکت کنند و ثانیاً در بسیاری از خانهها – از جمله خانۀ خودمان- کتاب بیجلدی بود که در همان کودکی دریافتم رسالۀ توضیحالمسایل یک مرجع تقلید است و شگفتزده میشدم که یک کتاب دینی چرا باید در نظر حکومت تا این حد خطرناک جلوه کند؟!
لقب «امام» در مراسم ترحیم مصطفی
یکی از اتفاقات بعد از درگذشت مصطفی جدای طرح علنی نام آیتالله خمینی رواج لقب «امام» برای او بود که جایگاهی فراتر از مراجع دیگر میبخشید و اگرچه ابوالحسن بنیصدر هم گفته قبلتر از این عنوان برای توصیف ایشان استفاده کرده یا برخی از دوستداران آقای طالقانی هم در معرفی نویسنده «پرتوی از قرآن» از لفظ «امام» بهره برده بودند اما بیشک حسن روحانی بود که در همان مجلس ترحیم مسجد ارگ این عنوان را به کار برد.
روایت خود او از این قرار است: «حاج آقا مصطفی در شب شهادت خود تعدادی میهمان داشته که هویت آنها مشخص نشد و به همین دلیل گمانهزنیهای مختلفی به عمل آمد که آیا میهمانان ایشان مأموران ساواک بودند و با اطلاع و هماهنگی دولت عراق بوده، یا آنکه عدهای دوستنما به منزل ایشان رفته و از طریقی ایشان را مسموم کردهاند و یا از طریق دیگری ایشان را به شهادت رساندهاند. معروف بود که حاج آقا مصطفی در حال مطالعه کتابی بوده که ناگهان دچار سکته مغزی میشود و از دنیا میرود.
پخش خبر شهادت حاج آقا مصطفی در ایران، علاوه بر تأسف و تأثر همگانی، سبب یک موج و حرکت عمومی عصیانگرانه در برابر رژیم شد که باعث شد همه قید و بندهای چندساله رژیم علیه آزادی را بشکنند و آشکارا مجالس ترحیم با حضور وسیع مردم و انقلابیون تشکیل دهند. از جمله چند روز پس از شهادت حاج آقا مصطفی، علما و روحانیون، مجلس ختمی در مسجد جامع بازار بر پا کردند که جمعیت زیادی در مسجد گرد آمده بودند. من نیز در آن مجلس شرکت کردم. سخنران آن جلسه که مرحوم شیخ حسن طاهری اصفهانی بود، بعد از سالها که نام بردن از امام ممنوع بود، از ایشان نام برد و مجلس با شور فراوان مردم به پایان رسید.
فردای آن روز، استاد مطهری تلفن کرد و گفت: ما قصد داریم برای حاج آقا مصطفی دو مجلس بزرگ، یکی در مسجد ارک تهران و دیگری در مسجد اعظم قم بر پا کنیم و شما سخنرانی یکی از این دو مجلس را بر عهده بگیرید. به ایشان عرض کردم: من ممنوعالمنبر هستم. آقای مطهری فرمود: چه بهتر، چون اگر ممنوعالمنبر هم نباشی، شما را به خاطر این سخنرانی قاعدتاً ممنوعالمنبر میکنند و یا حتی ممکن است دستگیر کنند. نظر ایشان را پذیرفتم و برای سخنرانی اعلام آمادگی کردم. آقای مطهری پرسید: آمادگی برای تهران یا قم؟ گفتم: فرقی ندارد و هر چه نظر شما باشد. گفت: نظر من تهران است، چون جلسه تهران اهمیت بیشتری دارد.
نسبت به زمان جلسه هم قرار شد وقتی مشخص شد، ایشان اطلاع دهند. بعدازظهر همان روز، آقای مطهری دوباره تلفن زد و گفت: زمان جلسه یکشنبه، هشتم آبان است. ایشان اضافه کردند: اعلامیهای هم تهیه شده است که در روزنامهها چاپ خواهد شد. اعلامیه مزبور با امضای روحانیت مبارز تهران و عدهای از بازاریها و دانشگاهیهای انقلابی چاپ و پخش شد، ولی به یاد ندارم که در روزنامهها هم به چاپ رسید یا از چاپ آن جلوگیری کردند.
من چون احتمال میدادم پس از منبر دستگیر شوم، از یکی از دوستانم پولی قرض کردم و آن را در اختیار خانوادهام گذاشتم و گفتم: بعد از منبر قاعدتاً برنمیگردم و اگر مشکلی برای شما پیش آمد، به آقای اکرمی و یا آقای ناطقنوری اطلاع دهید. سپس وصیتنامه خودم را که در پاکتی دربسته بود، به خانوادهام تحویل دادم که اگر حادثهای پیش آمد، به آن عمل کنند. برای رفتن به مسجد ارک، آقای اکرمی به منزل ما آمد که با هم به مسجد برویم.
چون زمان برگزاری مجلس از ساعت 3 تا 5 بعدازظهر بود، زودتر حرکت کردیم، زیرا تصور میکردیم، ممکن است ساواک فهمیده باشد که سخنران مجلس من هستم و بخواهد بیرون مسجد من را دستگیر کند. از این رو تصمیم گرفتیم که زودتر وارد مسجد شویم. وقتی به میدان ارک رسیدیم، با تعداد زیادی از افراد نظامی و شهربانی روبهرو شدیم که در اطراف مسجد مستقر شده بودند و مراسم را کاملاً زیر نظر گرفته بودند. با دیدن نظامیها و کامیونهای ارتشی متوجه شدم که پس از منبر فرار هم کار آسانی نخواهد بود.
به هر حال وارد حیاط مسجد شدیم که عدهای از دوستان، از جمله آقای موسوی خوئینیها، آقای مطهری، داریوش فروهر، مهندس بازرگان و... جلوی در مسجد بودند. آقای خوئینیها یادداشتی به من داد که آن را آخر منبر بخوانم. یادداشت مربوط به اعلام مجلس دیگری به همین مناسبت در مسجد همت تجریش بود.
هنگامی که ما وارد مسجد شدیم، هنوز جمعیت زیادی جمع نشده بود، اما به تدریج مسجد و حیاط پر از جمعیت شد و در میان جمعیت، دیگر چهرههای آشنا همچون آقایان: ناطقنوری، فلسفی، خزعلی، موسوی اردبیلی و تعداد زیادی از فضلای حوزه علمیه قم مشاهده میشدند. طلاب و فضلای حوزه علمیه قم با چند اتوبوس برای شرکت در این مراسم، خود را به این مجلس رسانده بودند. پیش از شروع سخنرانی شبستان مسجد و حیاط مملو از جمعیت شده بود و در همان حال چند نفر از افسران شهربانی نیز وارد مسجد شدند و در شبستان کوچک روبهروی شبستان اصلی مسجد مستقر شدند. مجلس، بسیار با شکوه و معظم بود و حدود ساعت 4 بعدازظهر برنامه سخنرانی و منبر من شروع شد.
معمولاً منبریها حداقل برای مجالس مهم و سخنرانیهای حساس از قبل فکر میکنند که چه مطالبی را مطرح کنند و نظم بحث چگونه باشد. مطلبی که برای این مجلس در نظر گرفته بودم، این بود که پس از مقدمهای راجع به روحانیت و نقش آنان در مسائل اجتماعی و سیاسی، زندگی سیاسی امام را با ابراهیم خلیل مقایسه کنم و مرحوم حاج آقا مصطفی را به اسماعیل تشبیه کنم. برای این منظور در آغاز سخنرانی این آیه شریفه را خواندم: «و ارادوا به کیداً فجعلناهم الاخسرین ونجیناه و لوطاً الی الارض التی بارکنا فیها للعالمین». میخواستم «ارادوا به کیداً» را به فشار و برنامه تبعید رژیم نسبت به امام و «الی الارض التی بارکنا فیها» را بر نجف تطبیق دهم و بگویم که امام و فرزندش به سرزمینی مبارک پناه بردند.
نکتهای که خیلی ذهن من را مشغول کرده بود، این بود که میخواستم لقب «امام» را برای رهبر انقلاب پیشنهاد نمایم؛ در مسیر راه از منزل به مسجد، فکرم به همین مسئله مشغول بود. ابتدا دچار تردید شدید بودم. فکر میکردم ممکن است مردم برای پذیرش این پیشنهاد آمادگی نداشته باشند، زیرا واژه امام در جامعه ما کلمه مقدسی بود که مردم صرفاً آن را درباره ائمه اطهار به کار میبرند. در حقیقت تردید و بیم من از این بود که مردم بگویند اینها میخواهند آیتالله العظمی خمینی را در کنار دوازده امام قرار دهند و امام سیزدهم درست کنند. این مطلب مرتب در ذهنم خلجان میکرد.
از طرفی هم تنها لقبِ شایسته و مناسب برای رهبری انقلاب، کلمه «امام» بود که دارای بار دینی و سیاسی و انقلابی بود. سرانجام به این تصمیم رسیدم که این پیشنهاد را مطرح کنم و از رهبری انقلاب با عنوان «امام» یاد نمایم؛ زیرا بحث من درباره تطبیق زندگی امام با ابراهیمخلیل بود و خداوند نیز درباره آن حضرت فرموده است: «واذابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما ». یعنی خداوند وقتی ابراهیمخلیل را آزمایش کرد و او نیز از همه آزمایشها سربلند بیرون آمد، او را به مقام امامت رساند و خداوند او را امام مردم قرار داد. حضرت ابراهیم، آزمایشهای فراوانی را گذراند و مراحل مختلفی را طی کرد و متحمل سختیهای فراوانی شد. او را در آتش نمرود افکندند.
همسر خود هاجر و فرزند خود اسماعیل را در بیابان بیآب و علف رها ساخت و بالاخره فرزند عزیز خود را برای اجرای فرمان خداوند به قربانگاه برد و خلاصه سختترین آزمونها را با موفقیت پشت سر نهاد. من در سخنرانی خود، همه این مراحل را بر زندگی امام تطبیق دادم و موضوع آتش نمرود را به آتشی که رژیم برای او برافروخته بود، تشبیه کردم و توضیح دادم چگونه خداوند این شعلهها را برای امام گلستان کرد و بعد به ماجرای بتشکنی امام پرداختم و گفتم: چگونه امام به تنهایی بتشکنی را آغاز کرد و بالاخره موضوع را به شهادت حاج آقا مصطفی کشاندم و از ایشان تجلیل کردم و گفتم: امام اسماعیل خودش را هم به قربانگاه برد و او را به خداوند تقدیم کرد....مردم با دنیایی شور و احساسات آنچنان صلواتی فرستادند که از شدت آن، مسجد به لرزه درآمد.
بنابراین مردم خیلی راحت لقب امام را پذیرفتند و گویی همه منتظر این چنین پیشنهادی بودند. همین واژه «امام» در حقیقت نقطه عطف و مهمترین بخش سخنرانی من بود. در پایان سخنرانی نیز مقداری درباره شخصیت امام صحبت کردم و آن را با مسائل عاطفی آمیختم و گفتم که این همه تلگراف از نقاط مختلف کشور برای امام آماده ارسال شد، ولی مراکز مخابراتی به دلیل اختناق، تلگراف مردم را نگرفتند و نگذاشتند همدردی، احساسات و ارادت مردم به امام برسد. بعد هم با روضه کوتاهی، سخنرانی را به پایان رساندم و پس از دعا از منبر پایین آمدم.»
شبهای گوته یا مرگ آقا مصطفی؟
با این حال دکتر یرواند آبراهامیان – مورخ – هم در کتاب «ایران بین دو انقلاب» و هم در «تاریخ ایران مدرن» شروع اعتراضات را نه درگذشت سیدمصطفی خمینی با توصیف قتل به دست حکومت که شبهای گوته از 18 تا 27 مهر 1356 میداند که در محوطه انستیتو گوته جمعیت انبوهی گرد میآمدند و روشنفکران مشهور علیه سانسور سخنرانی میکردند. رژیم نیز تحت فشار حقوق بشری کارتر فضا را قدری باز کرده بود تا کار به شبی کشید که سعید سلطانپور (چریک شاعر) شعری سیاسی خواند و بعد از آن تظاهرات برگزار شد.
این داوری را البته با گرایش چپ آبراهامیان میتوان تفسیر کرد ولی چنانچه به آغاز نوشته بازگردیم حتی آن شبها هم بعد از تحصنی برگزار شد که زودتر در آن نام آیتالله خمینی بار دیگر طرح شده بود.
مرگ طبیعی یا قتل؟
یکی از دلایل واکنشها به مرگ فرزند امام تصور قتل بود و در حالی که خود امام از تعبیر «شهید» استفاده نکرد دیگران بر این عنوان و انتساب آنان به ساواک شاه اصرار داشتند. برخی هم این گونه توجیه کردند چون همین 5 ماه قبل برای دکتر شریعتی نه از واژۀ «فوت» و نه «شهادت» بلکه از کلمۀ «فقد» استفاده کرده بود (در پاسخ به تلگراف دکتر یزدی) درست نبود برای مرگ مشکوک فرزند خود آن تعبیر را به کار برند و البته پیشگویانه گفتند «از الطاف خفیه الهی بود» و عملاً نیز با این اتفاق موتور انقلاب روشن شد.
فرزندان متفاوت
این روایت کامل نیست اگر اشاره نشود که بعد از انقلاب فرزند حاج آقا مصطفی (سیدحسین) بر سر حمایت از اولین رئیسجمهور و احتمالاً دیدگاه متفاوت در قبال ولایت فقیه راه خود را از دیگر خمینیها جدا کرد و به زودی به منتقدی جدی بدل شد. مریم خمینی خواهر او نیز ترجیح داد دور از حاشیهها در خارج از کشور زندگی کند و سالها در اروپا بود و در سالهای اخیر در دوبی به سر میبرد.
همسر آقامصطفی (خانم معصومۀ حائری) نیز حضور چندانی در محافل رسمی و رسانهها نداشت درحالیکه جدای آن که عروس بزرگ امام بود نوه شیخ عبدالکریم حائرییزدی پایهگذار حوزه علمیه قم بود. هم او اما سه سال قبل از آن که چشم از دنیا ببندد در یکی از معدود مصاحبهها که همزمان در دو رسانه (عصر ایران و حریم امام) منتشر شد، برای اولین بار روایتی بسیار قابل تأمل از شب درگذشت مصطفی خمینی نقل کرد که تا چندی بر سر آن بحث درگرفت: «حاج آقا مصطفی خدمتکاری داشت که به او ننه میگفتیم و بهرغم بیسوادی، خیلی دانا بود. دربارۀ آن شب چون خودم مریض بودم در طبقه پایین خوابیده بودم. ننه میگفت آن شب وقتی حاج آقا مصطفی به خانه آمد، به من گفت درِ خانه را ببند، ولی قفل نکن؛ چون قرار است کسی به ملاقات من بیاید؛ شما هم برو بخواب. ننه میگفت من به اتاقم رفتم، اما نخوابیدم. اتاق ننه روبهروی در خانه بود و میتوانست ببیند چه کسی وارد منزل و یا خارج میشود.
حاج آقا مصطفی هم طبق معمول برای مطالعه به کتابخانه خودش در طبقه بالا رفت تا مطالعه کند. عادت حاج آقا مصطفی این بود که از سر شب تا اذان صبح مطالعه میکرد و پس از اذان، نماز صبح را میخواند و میخوابید. آن شب ننه دیده بود چه کسانی پیش آقا مصطفی رفته بودند و همه آنها را شناخته بود و ما هرچه اصرار کردیم اسم یکی از آنها را به ما نگفت. ننه صبح خیلی زود صبحانه حاج آقا مصطفی را برده بود و ایشان را برای خوردن صبحانه صدا زده بود، اما دیده بود ایشان بیدار نمیشود و به همین علت پیش من آمد و گفت هرچه حاج آقا مصطفی را صدا میزنم بیدار نمیشود.
من به طبقه بالا رفتم و دیدم حاج آقا مصطفی در حالت نشسته، به روی میز کوچکی که جلویش بود افتاده و خم شده است. من جلو رفتم و آقا مصطفی را از روی میز بلند کردم و روی زمین خواباندم و دیدم بدنش خیلی گرم و از عرق بسیار زیاد، کاملاً خیس و نقاطی از بدنش کبود است... چند تن از همسایهها آمدند و حاج آقا مصطفی را به بیمارستان بردند، ولی دیگر کار از کار گذشته و حاج آقا مصطفی از دنیا رفته بود.»
بازار ![]()