پیام ویژه - فرهیختگان / «ایران و سهراهی سرنوشتساز» عنوان یادداشت روز در روزنامه فرهیختگان به قلم مجید شاکری است که میتوانید آن را در ادامه بخوانید:
پس از توقف درگیری بین ایران از یکطرف و آمریکا و رژیم صهیونیستی از طرف دیگر، و حرکت جنگ بر سر موجودیت ایران به مرحله بعد، سه نگاه متفاوت در عرصه اجتماع در حال ارائه جمعبندی هستند. نگاه نخست کسانی هستند که این جنگ را نتیجه طبیعی ظلمستیزی و سازشناپذیری ایران در پرونده فلسطین و غیرقابل اجتناب میدانند، ابعاد آن را خصوصاً بین ایران و رژیم و منطقهای تعریف میکنند و راهبرد مؤثر در آن را نظامیامنیتی میبینند. از دید آنها ایران اگرچه ضرباتی خورده ولی نهایتاً در جنگ پیروز شده و توازن به ضرر آمریکا و رژیم به هم خورده است. آنها معتقدند تصمیم تهران برای مقاومت نظامی در مقابل طرف متجاوز او را عقب رانده است و فازهای بعدی جنگ را هم عموماً نظامی میبینند. مسئله فوری آنها پدافند قوی و موشکهای قویتر است. ایده آنها در سیاست خارجی نفی مذاکره و در حوزه اقتصادی تمرکز بر مقاومسازی اقتصاد با اقدامات داخلی است. شبیه به آنچه در نامه جمعی از اقتصاددانان بعد از سخنرانی آقای روحانی در مجمع عمومی بانک مرکزی منتشر شد.
گروه دوم هم مجدداً جنگ را منطقهای و در چهارچوب روند روابط ایران و آمریکا در دهههای قبل میبینند. معتقدند اگر به راهحلی که آنها در دهههای قبل برای حل مشکل با آمریکا گفته بودند توجه شود مشکل قابل حل است و مسیر برای توسعه هموار میشود. معتقدند مسئله بسیط است و اگر تهران تصمیم بگیرد که زودتر مذاکره کند، میشود به سبک پذیرش قطعنامه 598 فرصتی خرید و کشور خسته از تحریم را به نقطه امنی رساند. شاید به صورت نمادین حمله آمریکا به ایران را محکوم هم بکنند اما منکر اشتیاق برای امضای قطعنامهای که روز میز نیست (هرچه باشد و به هر قیمت) نیستند. آنها معتقدند کل مشکل، توجه بیش از حد به میدان است درحالیکه توسعه مهمتر از ظلمستیزی است و کافی است تمرکز تهران از ظلمستیزی به توسعه منتقل شود تا (بنا به نقل اطرافیان رئیسجمهور محترم) بین یک تا 2.3 تریلیون دلار سرمایه به ایران سرازیر شود. طیفی از اطرافیان رئیسجمهور تا سرمقاله آقای دکتر نیلی تا نامه سیاسی جمعی از اقتصاددانان در این مجموعه هستند.
گروه سوم اساساً جنگ را منطقهای نمیبینند و آن را در چهارچوب درگیری بین قدرتهای بزرگ تفسیر میکنند به نحوی که وجه منطقهای جنگ صرفاً بخشی از شدت و مداومت آن را توضیح میدهد. آنها توضیح میدهند که واکنش کاملاً متفاوت آمریکا و رژیم از جنگ هفتم اکتبر به بعد نسبت به تجارب قبلی که یک درگیری دامنهدار و تغییرات وسیع سیاسی و نظامی در لبنان و سوریه تا ایران را رقم زده، در واشنگتن از جنس تکمیل و تأمین کریدور آیمک اولاً به عنوان یک پروژه مستقل برای ایجاد یک منطق اقتصادی جدید در خاورمیانه با زیرساخت برتری امنیتی مطلق رژیم است و ثانیاً و بالاتر از آن بخش ناگسستنی از کنترل رقبای آمریکا یعنی چین از یکطرف و روسیه از طرف دیگر از طریق تعریف یک کمربند بیثباتی است.
به بیان دیگر فارغ از اینکه چه حکومتی در ایران سر کار باشد و چه رویکردی نسبت به غرب یا اسرائیل داشته باشد این حکومت نباید باثبات باشد، اگرچه معنای این بیثباتی از تجزیه در نگاه اسرائیل تا دولت کلنگی در نگاه آمریکا متغیر است. این رویکرد اساساً تصمیم تهران را یک متغیر مستقل غالب نمیداند که با انتخاب مقاومت طرف مقابل را به زانو درآورد یا با انتخاب مذاکره میزبان تریلیونها دلار سرمایه شود، بلکه این اراده صرفاً در واکنش عاقلانه به رقابت بزرگتری که در محیطی بالاتر از صرفاً خاورمیانه در جریان است، میتواند تأثیر پایدار بگذارد.
بازار ![]()
نقطه مشترک گروه اول و دوم بیزمانی آنهاست. به این معنا که تغییرات گسترده سیاسی و بینالمللی در طول دستکم 15 سال گذشته هیچ تغییری در راهحل پیشنهادی آنها نه در سطح راهبرد و نه در سطح تاکتیک ایجاد نکرده. گروه اول همچنان روی وزن قاطع مقاومت نظامی (با تأکید بسیار روی موشک و پهپاد) و خودکفایی (با رویکردهای اقتصاد خردی) تأکید میکنند فارغ از آنکه در جهان بیرونی تغییری ایجاد شده یا نه.
گروه دوم هم عملاً با مذاکره به عنوان یک باور ایدئولوژیک و ذاتاً مقدس برخورد میکنند آن هم با بیتفاوتی کامل نسبت به همه تغییرات جهان از بحران 2008 و بعد از کرونا و بعد از حمله روسیه به اوکراین و بعد از روز آزادی در آمریکا. در انتهای دولت بایدن میگفتند در دولت دوم او باید مذاکره کرد و وقتی هریس کاندیدای جایگزین شد از تیم او مذاکره را نتیجه گرفتند و وقتی ترامپ رئیسجمهور شد گفتند او کاسب است و باید با او مذاکره کرد و بعد که به ایران حمله نظامی کرد، بعد از محکومیت ظاهری مجدداً ذهنشان به جز مذاکره با آمریکا راهحلی ندارد. و عموماً مذاکره را هم در همه این اعصار و سالیان صرفاً جامع، فوری و معطل تغییر نظر در تهران از آمریکاستیزی تفسیر میکردند. جالب است که هرگز هیچیک از این دو گروه از خودشان نمیپرسند مگر ممکن است یک راهحل ساده، در همیشه تاریخ معتبر باشد؟
نقطه مشترک دوم این دو گروه سادهسازی امور پیچیده و تبدیل آن به کمپینهای بیپایان است. مثلاً گروه اول همیشه با مذاکره مخالف است و در این مخالفت تفاوتی بین زمستان 99 و تابستان 1400 و شهریور 1401 نمیبیند. هر نوع مذاکرهای با هر نوع هدفی را در فضای رسانهای جرمانگاری میکند. گروه دوم هم همیشه منتظر 598 است. همیشه هر نوع مذاکرهای را بدون هیچ کفی از دادهها و ستاندهها مقدس میداند. در رویا از عادیسازی همه روابط و بازگشایی سفارت آمریکا در تهران (انگار که سفارت آمریکا در ایران را ایران میتواند بازگشایی کند) شروع میکند اما در مواجهه با واقعیت به اینکه فعلا طرف مقابل در طول مذاکرات حمله نکند هم راضی است و احتمالاً بعداً هم به کمتر از این راضی خواهد بود. برایش هیچ تفاوتی ندارد که اکنون اصلاً چیزی روی میز نیست که امضا بشود یا نشود و آماده هرنوع فشار اجتماعی به دولت چهاردهم برای امضای هرچیزی فارغ از محتوای آن است. کمپین خود را روی 598 تعریف کرده بدون آنکه باور کند حملات آمریکا به نیروهای نظامی و هواپیمای ایرباس ایرانی برای پایان جنگ در خلیج فارس و ایجاد یک تعادل قابل اتکا بوده ولی حمله آمریکا به فردو مستقیماً تلاش برای ضربه زدن به یک مزیت راهبردی و تضعیف ایران به عنوان یک گام مهم از بیثباتسازی ایران است. هرجا رهبری حرفی بزنند که معنای عدم ممانعت از مذاکره بدهد، از خرد رهبری و هوش نظام تعریف میکنند و هرجا رهبری موضعی مثلاً در دفاع از غنیسازی بگیرند، فوراً آماده فشار امضایی، سرمقالهای هستند.
گروه سوم در هر دو مورد با این دو کمپین اختلاف دارد. اولاً زمانمند است و فکر نمیکند راهحلی که امروز میدهد فردا هم لزوماً قابل پیشنهاد است. همواره روی داشتن برنامه همزمان برای شرایط توافق و عدم توافق پافشاری میکند. مذاکره را به عنوان یک ابزار کشف نیت طرف مقابل از طریق گامهای سنجشپذیر، مهم میداند بدون آنکه هر نتیجهای ولو نمادین و مبهم را قابل پذیرش بداند یا اساساً تصور کند سیاست خارجی میتواند موضوع کمپینهای سیاست داخلی باشد. روی بهروز بودن فهم از تحولات سیاست داخلی سه ضلع رقابت جهانی تأکید دارد. پس مثلاً تصور نمیکند چیزی به نامه بلوک «چین و روسیه» یا «شرق» وجود خارجی دارد که باید با آنها متحد شویم یا تصور نمیکند آمریکای MAGA بناست در کشور ثالثی سرمایهگذاری کند، آن هم در ابعاد تریلیون دلاری. انگار که در هیچ کلاس درسی درباره تراز پرداختها نخوانده باشد.
دوم، این گروه پیچیده و غیرقابل سادهسازی و غیرکمپینی فکر میکند. میفهمد مادامی که آمریکا از بیثباتسازی ایران مأیوس نشده مذاکره خصوصاً مذاکره خارج از انتفاع و متمرکز بر رفع تحریمها اولاً به نفع کاسبان تحریم و ثانیاً به نفع بیثباتسازی آمریکاست و تنها بعد از نشان دادن امکان اداره باثبات ایران بدون مذاکرات گسترده است که رقابت مثبت قدرتها به نفع توسعه ایران شبیه چیزی که اکنون در ویتنام شاهدیم، ممکن خواهد شد. درک این گروه از حمله رژیم و آمریکا به ایران به صورت غیرمنطقهای و بینالمللی فهرست وسیعی از امکانات سیاستی فوری، مؤثر و سنجشپذیر را در جعبه ابزار آن قرار میدهد که رویکرد ایدئولوژیک دو گروه دیگر به صورت پیشفرض آن را سانسور میکند یا در دام دفاع از مقدسات سیاست داخلی سوت زنان از کنار آن رد میشود.
آینده ایران به عنوان یک کشور یکپارچه با حکومت مرکزی قوی و سوار بر ریل توسعه در گرو انتخاب در این سهراهی بین افراط، تفریط و میانهروی است و من تصور میکنم و فراتر از تصور شاهدم که جنگ با همه تلخیهایش ترکهایی را در ذهن مجموعه حکمرانی به نفع گروه سوم فراهم کرده است.