پیام ویژه - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
هوشنگ نهاوندی، سیاستمدار و از معتمدان محمدرضاشاه پهلوی 28 مهرماه در 93سالگی درگذشت. او پیش از انقلاب مدتی رئیس دفتر مخصوص شهبانو فرح پهلوی، وزیر آبادانی و مسکن در دولت حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا و وزیر علوم و آموزش عالی در دولت جعفر شریفامامی بود و همچنین تجربه ریاست دانشگاه پهلوی شیراز و دانشگاه تهران نیز در کارنامه او به چشم میخورد. نهاوندی پس از انقلاب ایران ساکن بلژیک شد و 14 سال در دانشگاههای فرانسه تدریس کرد. احتمالاً نام او را با گزارشهای گروه اندیشمندانش در دانشگاه تهران و اعلام اطلاعات درباره تورم بالا به شاه که موجب عصبانیت هویدا میشود، میشناسید اما او هم در دوران پیش از انقلاب و هم در دوران پس از پیروزی انقلاب فعالیتهای مختلف قابل توجهی دارد.
بخش عمده آنچه در سالهای پیش از انقلاب بر نهاوندی گذشته و فعالیتهایی که او انجام داده را در گفتوگوی شاهرخ مسکوب با او در پروژه تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد که در سال 1985، اردیبهشت سال 1364، انجام گرفته و در سالهای اخیر منتشر شده میتوانیم بیابیم و البته درباره فعالیت او در دوران پس از پیروزی انقلاب هم کتابهای او که درباره تاریخ ایران است، قابل توجه است. «آخرین روزها، پایان سلطنت و درگذشت شاه»، «محمدرضا پهلوی آخرین شاهنشاه»، «خمینی در فرانسه» و «سه رویداد، سه دولتمرد»، از جمله کتابهای او درباره حکومت پهلوی است که به بررسی اسناد و اطلاعات و تحلیلهایی درباره تاریخ ایران پرداخته است. به جز کتاب «خمینی در فرانسه» به نوعی او از تجربیات و خاطرات شخصی خود نیز در این کتابها و گفتارها بهره برده است. در این نوشتار به بخشی از مطالب او در سه کتاب مذکور اشاراتی خواهیم داشت.
شایان ذکر است که این کتابها در کنار آن که تلاشی علمی و تحقیقی برای روشن کردن بخشی از تاریخ است؛ بالاخره از دیدگاه شخصی یکی از اعضای حکومت پهلوی نوشته شده و طبیعتاً نوع روابط او بهویژه با محمدرضاشاه، شهبانو فرح پهلوی و نخستوزیران دوران حضورش در دولت احتمالاً بر نگاه او به این ادوار و بازیگران سیاست و انقلاب و انقلابیون اثرگذار بوده است. همانطور که او در بخشی از گفتوگو با مسکوب درباره دوران حضورش در دولت میگوید:«بنده چهار سال و خردهای وزیر بودم. کابینه منصور جدی بود. کابینه هویدا کمدی بود با ظاهر جدی. ولی کابینه شریف امامی کمدی بود اصلاً (ظاهر و باطن)کمدی بود.»
پـایان سلطنت و مرگ شـاه
یکی دیگر از کتابهایی که نوشته و توسط بهروز صور اسرافیل و مریم سیحون ترجمه شده است، با عنوان «آخرین روزها؛ پایان سلطنت و درگذشت شاه» است که بیشترین حجم آن مربوط به دو سال پیش از انقلاب است و یک بخش هم مربوط به خروج محمدرضاشاه از ایران است. بررسی تمام آنچه در کتاب آمده است، فضایی زیاد را میطلبد اما در اینجا به شش مورد ویژه که توسط نهاوندی به آن اشاره شده، میپردازیم؛ مواردی که میتواند نکتههای جالب توجهی را در خود داشته باشد:
ماجرای جشنهای 2500 ساله: در بخشی که ماجرای جشنها را بازگو کرده، اعتراف کرده است که «آن اوج نیرومندی و پیروزی در پاسارگاد، در عین حال به صورتی نامحسوس، آغازِ پایانِ شاه نیز بود؛ آغاز اشتباهاتی که از آن پس رخ داد و از سوی مخالفان، با مهارت مورد سوءاستفاده قرار گرفت.» اشتباهاتی که بخش اصلی آن مربوط به ریختوپاشهایی بوده در جریان جشن صورت گرفته است؛ به گونهای که صدای زاهدی هم در میآید. نهاوندی نوشته است: «اردشیر زاهدی نیز بهطور خصوصی از ریخت و پاشها و جنبهی تجملی مراسم انتقاد میکرد.»
مظنون بودن هویدا به دانشگاه: در ماجرای ریاست به دانشگاه تهران، یکی از نکتههای مهمی که اشاره میکند این است که هویدا با اصلاحات در دانشگاه مخالف بوده است. او که به روایت خودش، با حمایت شاه به ریاست دانشگاه تهران رسید، قصد داشته اصلاحاتی در دانشگاه انجام دهد. او مینویسد: «هویدا روشنفکری به تمام معنا بود، اما به دانشگاه مظنون و هوادار ادارهی مقتدرانه آن شده بود. زیرا در آنجا چندان محبوبیتی نداشت. هویدا با دگرگونیهای دانشگاه به شدت مبارزه میکرد، اما پشتیبانی شاه باعث شد که آن اصلاحات پذیرفته و پیروز شود»
ماجرای سفر کارتر به ایران: در یکی دیگر از بخشهایی که به آن اشاره دارد، موضوع سفر کارتر و همسرش به ایران در دیماه 1356 را بیان کرده است. بیان آنچه در این سفر گذشته شاید چندان مهم به نظر نرسد اما جایی مهم است که نهاوندی اشاره میکند هر دو طرف به هم اعتماد نداشتهاند. نهاوندی درباره شاه مینویسد: «او به شدت به کیفیت نامرغوب و بهای بسیار گران برخی تجهیزات نظامی که به وسیله آمریکا به ایران فروخته میشد، اعتراض کرده بود.» و همچنین درباره آمریکا اینگونه میآورد: «پیشنهاد ایران مبنی بر تضمین امنیت خلیج فارس و اقیانوس هند به وسیله خود کشورهای منطقه – که به موجب آن نیروهای آمریکایی باید منطقه را ترک میکردند – و همچنین اصرار بر خلع سلاح اتمی منطقه – که طبیعتاً اسرائیل را در هدف داشت - واشنگتن و تلآویو را نگران ساخته بود.»
ماجرای مقاله روزنامه اطلاعات: یکی دیگر از مواردی که به آن اشاره دارد، بحث مقاله مشهور روزنامه اطلاعات علیه آیتالله خمینی است. او که چاپ این مقاله را «اشتباهی بزرگ» خطاب کرده، در ابتدای این بخش درباره آن مقاله مینویسد: «امروز میتوان آن را به راستی نقطه آغاز فراگرد انقلاب، و چاشنی انفجاری آن دانست» و در ادامه روایتهایی را درباره آن مقاله میآورد و میگوید که اندیشه نوشتن این مقاله از سوی هویدا به شاه پیشنهاد شده بود. پس از آماده شدن مقاله، به داریوش همایون (وزیر اطلاعات) داده میشود. نهاوندی مینویسد: «همایون اعتراف کرده که مقاله را گرفته، ولی پیش از چاپ نخوانده است»
در ادامه به دو نکته مهم دیگر اشاره میکند. اول اینکه فرهاد مسعودی (مدیرمسئول وقت روزنامه اطلاعات) 48 ساعت در برابر چاپ مقاله مقاومت کرد و کار به آنجا کشید که به رئیس ساواک فهمانده میشود که چاپ مقاله دستور است. نکته دوم هم این است که ثابتی هم مخالف چاپ این مقاله بوده است. او مینویسد که ثابتی درباره مقاله گفته بود: «این مقاله، زیانبار و چاپش ضدمنافع ملی است».
صدای انقلاب شما را شنیدم: بیان این جمله از سوی محمدرضا پهلوی، یکی دیگر از محورهایی است که توسط نهاوندی مورد اشاره قرار گرفته و نکتههایی را درباره آن نوشته است که به جهت مهم بودن، به بخشی از این جملههای نهاوندی اشاره میشود. او نوشته است: «پیام زیبا ولی محنتانگیزی بود که پیامدهای بدی به بار آورد... تا آن روز، هرگز واژه انقلاب به زبان نیامده بود. از آن لحظه بود که این واژه با همه مفاهمیش، رسمیت یافت. متن پیام، اقلاً در 5 مورد اعتراف شاه را به نقض قانون اساسی و سوگند او را، که از آن پس رعایتش کند و ضامنش باشد، در برمیگرفت. به این ترتیب، کاری کردند که او پیمانشکنی را بر گردن گرفت؛ پیامی که پخش شد، تاثیر مورد نظر را به بار نیاورد... ناقوس مرگ سلطنت در ایران بود. محمدرضاشاه، بسیار زود و با تلخکامی، این را دریافت.»
پایان دوره سیاسی شاه: در بخش دیگری از این کتاب، روایتهایی درباره خروج شاه از ایران بیان شده است که در یک بخش آن که حضور شاه در مراکش است و نهاوندی آن موقع در ایران بوده و آنچه که نوشته، شنیدههای او از سایرین است تا اینکه خودش به مکزیک میرود و پس از چند ماه در این کشور با شاه دیدار کرده و از آنجا به بعد، تا پایان عمر شاه، او را همراهی کرده است.
درباره این مقطع به نکتههایی از جمله نوشتن کتاب «پاسخ به تاریخ» اشاره میکند اما جالبترین آنها، دو روایت از نهاوندی درباره اولین گفتوگویش با محمدرضاشاه در مکزیک و آخرین جملههایی است که محمدرضاشاه قبل از مرگ گفته است. نهاوندی درباره اولین دیدار با محمدرضاشاه مینویسد: «رنگ شاه پریده بود و به دقت گوش میداد.
لبهایش گاهی میلرزید و به پشت صندلیاش فشار میآورد.» او درباره آخرین دیدار با محمدرضا پهلوی و آخرین جملههایی که محمدرضا خطاب به «اصلان افشار»، رئیس کل تشریفات گفته بود: «من برای عظمت ایران و خوشبختی ایرانیان، همه چیز انجام دادم. میخواستم ملتم را به تمدن بزرگ رهنمون کنم... انقلاب ایران، برخلاف آنچه که پارهای گفتند یا نوشتند به دلیل فقر نبود. ایرانیان میتوانستند وضع کشورشان و سطح زندگی خود را با 50 یا ده سال پیش بسنجند. اغلب افراد مرفه تظاهرات میکردند. شرکت در آن انقلاب، برای آنان حکم خودکشی را داشت... من در انتظار سرنوشت هستم، مرتب برای ایران و برای ملتم دعا میکنم، و مدام در اندیشه رنجهای آنانم.»
شـاه و انقلابیـون
هوشنگ نهاوندی به همراه ایوبوماتی از اساتید رشته تاریخ و متخصص در تاریخ ایران کتاب محمدرضا پهلوی، آخرین شاه ایران(1919-1980) را نوشتند. بنا بر یادداشت سرآغاز این کتاب، این کتاب در ژانویه 2013 در پاریس منتشر شد و به دلیل استقبال فراوان طی 6 ماه به چاپ سوم رسید. این کتاب بخشی از سهگانهای است که این دو نفر درباره تاریخ ایران با هم همکاری کردند.
کتاب اول «شاه عباس بزرگ» بود که در سال 1998 بهوسیله انتشارات پرن فرانسه منتشر شد؛ دوم کتابی درباره نادرشاه افشار بود که تا زمان انتشار کتاب «آخرین شاهنشاه» به چاپ نرسید و سومی هم همین کتاب مورد توجه این مطلب است که بنا بر توضیح نویسندگان «بیش از سه دهه پس از درگذشت محمدرضاشاه...در پرتو اسناد و مدارک سیاسی که دیگر دسترسی به آنها مجاز و ممکن است-به ویژه اسناد آمریکایی- و خاطرات شخصیتهایی که غالباً پس از مرگشان اجازه انتشار آن را دادهاند» نگاشته شده است.
البته در همین دیباچه آمده است:«هدف نویسندگان این کتاب نه دفاع و ستایش از زندگی و ترازنامه محمدرضا پهلوی بوده و نه انتقاد و بدگویی از آن، بلکه میخواستند و میخواهند با ارائه واقع بینان مدارک و وقایع... امکان یک داوری منصفانه را درباره آنها فراهم آورند.» کتاب با متن اعلامیه «من حکم میکنم» رضاخان در شب ورود قوای نظامی به تهران و کودتای سوم اسفند 1299 آغاز میشود و به زندگی محمدرضاشاه با جزئیات بسیار پرداخت. در ادامه به بخشهایی از متن این کتاب میپردازیم:
محمدعلی فروغی و شروع پادشاهی محمدرضا
در این کتاب نهاوندی و ماتی درباره نقش محمدعلی فروغی در به پادشاهی رساندن محمدرضا پهلوی نوشتند:«سرنوشت ایران در دست فروغی بود و ایران در حال فروپاشی...(فرستادگان روس و انگلیس) گفتند: از قرار معلوم قرار است که فردا والاحضرت ولیعهد برای انجام سوگند سلطنت به مجلس برود. ما آمدهایم به شما بگوییم دولتهای ما سلطنت ایشان را نخواهند شناخت...علی سهیلی آنها را به دفتر نخستوزیر هدایت کرد... فروغی که خیلی ناراحت شده بود، گفت:«ما به نظر دولتهای شما اهمیت نمیدهیم تصمیمی است گرفته شده و فردا ولیعهد به مجلس خواهند رفت.»... گفتوگو به بنبست کامل رسیده بود...شاهپور بدون آنکه فرصت سخن به فروغی بدهد، گفت:«میگویند آمدهاید بگویید که اینها مرا به سلطنت نخواهند شناخت...» فروغی با ناراحتی و قاطعیت جواب داد:«تصمیم است که گرفته شده. فردا به مجلس تشریففرما خواهید شد...»
بامدادان حاج محتشمالسلطنه، رئیس مجلس نمایندگان را جمع کرد و دستور داد که درهای مجلس را ببندند. سپهبد امیراحمدی ماموریت یافت که امنیت تهران را به هر قیمت حفظ کند... حفاظت پارلمان مورد توجه خاص او بود و تامین شد... فروغی نزد شاهپور رفت. وی را متقاعد ساخت که با لباس شخصی در اتومبیل سادهای کنارش قرار گیرد و راهی مجلس شود... ساعت 16 نخستین قوای متفقین وارد تهران شدند... آیا برای جلوگیری از رسیدن شاهپور محمدرضا به سلطنت آمده بودند؟... فروغی در بازی ماهرانهاش پیروز شد.» و محمدرضا به صندلی سلطنت تکیه زد.
خاطرهای از روابط فرح با مردم
فصلی از این کتاب به فرح پهلوی پرداخته است؛ نهاوندی بخشی را به بیان خاطراتش به عنوان رئیس دفتر او اختصاص داد و نوشت:«در دو و یا سه سال آخر تصمیم گرفت که بدون اطلاع قبلی و حضور خبرنگاران به اتفاق گروه حفاظتی محدودی به دیدارها یا بازدیدهای پیشبینینشده بپردازد... در یکی از شبها... در یکی از کوچهها از پشت پنجره خانهای که چراغ اصلی آن روشن بود، اعضای خانوادهای را دید...فرح تصمیم گرفت سری به آنها بزند. رئیس دفترش در زد... به صاحبخانه گفته شد: علیاحضرت شهبانو برای احوالپرسی از شما آمدهاند. اهل خانه از دیدن ایشان واقعاً متحیر شدند و...»
او پس از ذکر این خاطره مینویسد:«بازتاب و اثر تبلیغاتی چنین رفتاری به مراتب بیش از عکس و فیلمهای خبری بود... از سال 1355 تا بهار 1356... شهبانو بر آن شد که منظماً گروههایی از طبقات مختلف جامعه را برای صرف چای به کاخ نیاوران دعوت کرد... همسر شاه از این هم قدم را فراترنهاد و به اصطلاح روز «وارد عرصه سیاست» شد... روزی گروهی برگزیده از نمایندگان مجلس... روزی دیگر تعدادی از فرماندهان و افسران ارشد قوای مسلح، البته به اتفاق همسرانشان (با توافق قبلی شاه) آمدند.»
نهاوندی که نگاه همیشه منفی به امیرعباس هویدا داشت؛ اینجا نیز به این موضوع اشارهای داشت و نوشت:«این رویه به بسیاری از اطرافیان و بر نخستوزیر(وزیر بعدی دربار) امیرعباس هویدا با وجود روابط حسنهاش با فرح و بر ارتشبد نصیری رئیس ساواک خوش نبود...» البته در بخش دیگر همین فصل آمده است:«متاسفانه جنبههای دیگری از رویه شهبانو مورد انتقاد فراوان مردم بود. در درجه اول تجملپرستیاش. افکار عمومی، به حق، وی را مسئول بعضی از انحرافاتی میدانستند که در مراسم تخت جمشید و بهویژه پذیراییهای آن روی داد...»
خاطرهای از نهاوندی درباره نگاه شاه به امام خمینی
بخش قابل توجهی از این کتاب به رخدادهای انقلاب اشاره دارد. در بخشی از این مطالب آمده است:«چند روز بعد از فرود [امام] خمینی به فرانسه و استقرارش در نوفل لوشاتو و آغاز هیاهوئی که برپا شده بود، هوشنگ نهاوندی در طی یک باریابی از شاه دراین باره پرسید. وی گفت: ژیسکار هم چنین سئوالی کرد. به او گفتم برای این موضوع اهمیتی قائل نیستم...با من چه میتواند بکند؟» همچنین آمده است:«شاه پس از ملاقات با وابسته نظامی ایران در فرانسه...:«مواظب باشید، بلایی بر سر او نیاید. وگرنه این را هم به گردن من خواهند انداخت.»
در این بخش درباره چهرههایی مانند ابراهیم یزدی، مهدی بازرگان و... و نگاه آیتالله [امام] خمینی به آمریکا و یهودستیزی او اطلاعاتی داده و در ادامه هم به کمک کشورهای دیگر به انقلابیون برای سقوط شاه اشاره داشت و نوشت:«[شاه] از امکانات و وسایلی که دولت فرانسه در اختیار آیتالله [امام] خمینی گذاشته بود اطلاع دقیق داشت. بعداً اطلاع یافت که هزاران نوار از سخنان آیتالله با «چمدان دیپلماتیک از پاریس به تهران انتقال مییابد ولی دستور داد که اعتنایی...نکنند.»
رادیو تلویزیون ملی ایران و انقلابیون
یکی از خاطراتی که نهاوندی در این کتاب به نقل از خود آورده است؛ درباره شاه و شعر انقلابی در رادیو و تلویزیون ایران بود:«در ماه سپتامبر گروه بررسی مسائل ایران(اندیشمندان) باردیگر اعلامیه صادر کردند که طی آن از بیحرکتی دولت در مقابل مخالفتهای فزاینده... سخن میگفت... شاه که در آن شرایط آن روز منتظر چنین جرأتی از کسی نبود به رادیو و تلویزیون ملی ایران دستور داد که متن آن را پخش کنند و این دستور را به اطلاع رئیس گروه (هوشنگ نهاوندی) نیز رساند. فردای آن روز... هوشنگ نهاوندی در اتومبیل وزارتی خود از شمیران به سوی وزارت علوم و آموزش عالی...پخش اعلامیه را شنید.
دقیقهای بعد تلفن اتومبیل زنگ زد... شاه بدون مقدمه تقریباً فریاد زد-شنیدید؟- چه چیز را قربان؟ -اعلامیه گروه شما را – اعلیحضرت خودتان دستور فرموده بودید آن را پخش کنند. – بله ولی بعدش را هم شنیدید... بعد از قرائت اعلامیه که در پایان اخبار بود، یک آهنگ انقلابی پخش کردند. یک کاری بکنید.» پس از این اعلامیه شعر ملکالشعرای بهار «من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید...» پخش شده بود. البته این کتاب در ادامه به بیان روایاتی از رخدادهای انقلاب، نقشآفرینی افراد، برخی تلاشها برای جلوگیری از افزایش نارضایتی مردم، خروج شاه از ایران، بیماری و مرگ شاه در مصر پرداخته است.
سـه رویداد و سـه دولتمرد
«سه رویداد و سه دولتمرد» کتابی است که هوشنگ نهاوندی درباره بخش مهمی از تاریخ معاصر ایران نوشته است و سه حادثه عمده تاریخ معاصر کشور، یعنی تجزیه آذربایجان به دست شورویها، نهضت ملی کردن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد را با بررسی زندگی سه شخصیت مهم سیاسی، احمد قوام(قوامالسلطنه)، دکتر محمد مصدق و سپهبد فضلالله زاهدی، تحلیل کرده است. در ادامه به بخشهایی از این کتاب اشاره میکنیم:
21 آذر، قوامالسلطنه
او در بخش نخست این کتاب به رویدادهایی که منجر به صدور فرمان مشروطیت، صدارت قوامالسلطنه، عزل و بازداشت و دوباره به منصب رسیدن و تشکیل دولت توسط وی، نقش قوام در حل معضل آذربایجان و... اشاره میکند. نهاوندی؛ حضور قوامالسلطنه در عرصه تاریخ ایران را به زمانی نسبت میدهد که جریانهایی که به انقلاب مشروطه و تغییر بنیادی شیوه حکومت در ایران انجامید در حال تکوین بود.
وی با اشاره به اینکه «انقلاب مشروطیت به اعتباری، نتیجه و برآیند تحولی بود که شاید با قتل نادرشاه و پایان سودای توسعهطلبی این آخرین «جهانگشای آسیایی» آغاز شد»، به سراشیبی ایران پس از قتل امیرکبیر اشاره و سپس تحول و بیداری ایرانیان با وجود خشونت و مراقبت عوامل حکومت در انتشار افکار و نوشتههای ترقیخواهانه را توضیح میدهد و از نقش قوام در تحول آرام سخن میگوید: «هنگامی که عینالدوله دستور به توقیف گروهی از مخالفین را داد، قوامالسلطنه که مخالف این کار بود، چند تن از آنان را مطلع کرد و در خانههای نزدیکان و دوستانشان پناه داد. در حقیقت میکوشید که تحولی آرام به وجود آورد. مانند سران انقلاب از بیماری شاه آگاه بود و میدانست که او روزهای آخر زندگی خود را میگذراند و میخواست قبل از روی کار آمدن ولیعهد تندخو، به این تغییر و تحول جامه عمل بپوشاند.»
در بخش دیگری از کتاب با اشاره به حضور قوامالسلطنه در نوشتن فرمان مشروطیت درباره حضور وی در دولتهای پس از آغاز دوران مشروطیت و اعتماد دولتهای مختلف به وی که منجر به اعتماد رجال سیاسی کشور شد، اشاره و در ادامه به اعتماد و نفوذ بالای وی در میان مردم خراسان و سیستان میپردازد که در نهایت منجر به عزل قوامالسلطنه و بازداشت وی به فرمان میرزا سیدضیاءالدین شد.
در بخش دیگری با اشاره به نقش وی در پایان غائله گیلان آمده است: «از یک طرف به سردار سپه و قوای نامی اختیار تام داد که عملیات خود را دنبال کنند و به سرکوب شورشیان بروند....از طرف دیگر، هنگامی که قوای نظامی در ستونهای مختلف به سوی رشت و انزلی پیش میرفتند، قوامالسلطنه کوشید که به مذاکرهی مستقیم با میرزاکوچک خان بپردازد.» او فصل نخست کتاب درباره قوام را با این جمله به پایان میرساند: «احمد قوام در همهی دوران زندگی سیاسیاش، خدمتگذار صدیق و تقریباً همیشه موافق ایران بود.»
28 اسفند، مصدق
بخش دوم کتاب به بررسی حوادثی که در نهایت به حادثه 28 اسفند و ملی شدن صنعت نفت میانجامد میپردازد. مروری کوتاه بر زندگی مصدق از تولد تا وزارت، مواضع وی در برابر رضاشاه، نقش وی در نهضت ملی شدن صنعت نفت، بررسی کابینه و رجال سیاسی که با وی کار کردند قسمتهای دیگری از این بخش هستند.
در بخشی از این فصل، به مناظره میان مصدق و سیدضیاءالدین طباطبایی در جریان انتخابات دوره چهاردهم و طرح اعتبارنامهها اشاره شد. در بخشی از این مناظره مصدق با حمله به رضاشاه و دفاع از احمدشاه قاجار اینچنین گفت: «دیکتاتور با پول ما و به ضرر ماه راهآهن کشید و بیست سال برای متفقین امروز تدارک مهمات دید. عقیده و ایمان و رجال مملکت را از بین برد، املاک مردم را ضبط و فساد اخلاق را ترویج و اصل 82 قانون اساسی را تفسیر نمود و قضات دادگستری را متزلزل کرد.»
در بخش دیگری از این فصل به نقش مصدق در عزل قوامالسلطنه اشاره شده است: «دکتر مصدق با استفاده از اختیارات قانونی خود که در جلسه سیام آبانماه 1300 مجلس به تصویب نهایی رسیده بود دست به یک رشته اقدامات اصلاحی و اتخاذ تدابیری برای مبارزه با عوامل فساد زد که سرانجام یکی از علل و عوامل سقوط کابینهی قوامالسلطنه بود.»
نهاوندی در بخش دیگری از این کتاب به بازداشت مصدق به دستور رضاشاه اشاره و بازداشت، تبعید و سپس آزادی مصدق را یکی از مراحل مهم فعالیت سیاسی او میداند که بعضاً به اجمال برگزار شده و حتی جزئیات آن مورد تحریف واقع شده است و علت بازداشت وی را به نوشته محمدرضا پهلوی نسبت میدهد: «....پدرم مصدق را به اتهام همکاری با یک دولت خارجی توقیف کرده بود.» در ادامه این بخش با مروری بر بازگشت مجدد مصدق به عرصه سیاست ایران و نمایندگی مردم تهران، به نقش وی در ملی کردن صنعت نفت میپردازد: «در حقیقت مصدق در جریان بحران نفت و ملی کردن منابع نفتی کشور با شکستن طلسم تلسط انگلیسها بر صحنهی سیاست ایران قدم به جایگاه مردان تاریخی گذاشت. سپس به سبب ناتوانی در خروج از این بحران، دچار شکستی بزرگ شد.
رفتاری که پس از آن با او شد، این شکست را به دست فراموشی سپرد و از او به حق یا ناحق، که این دیگر یک قضاوت شخصی است، یک «مظلوم»، یک «قهرمان»، و در نهایت یک «افسانه» ساخت.»نهاوندی مصدق را که الهامبخش نهضت ملی شدن صنعت نفت و سخنگو و رهبر آن بود؛ در افول سیاسی با قوامالسلطنه همسرنوشت میداند: «او نیز مانند قوام، قربانی حقنشناسی بسیار شد و اکنون، مانند قوام و چند تن دیگر باید ارج و منزلت تاریخی خود را با واقعبینی و تجزیه و تحلیل عینی و بیطرفانه حوادث بازیابد.»
28 مرداد، زاهدی
بخش سوم این کتاب، مروری است بر زندگی سیاسی سپهبد فضلالله زاهدی و اقداماتی که به کودتای 28 مرداد میانجامد. در قسمتی از این بخش با اشاره به نقش سپهبد زاهدی در اتفاقات گیلان و سپس ریاست وی بر خوزستان و اقداماتی که برای تغییر نام شهرهای عربی به فارسی و اجباری کردن زبان فارسی شده است، درباره علت بازنشستگی وی از ریاست شهربانی توسط رضاشاه توضیح میدهد: «به هنگام ریاست شهربانی سرتیپ زاهدی شخصی به نام سید فرهاد که قبلاً درجهدار امنیه بود و بعداً یاغی و راهزن شده بود و در زندان قصر محبوس شده بود، از زندان فرار کرد.
رضاشاه از این جریان سخت خشمگین شد. رئیس شهربانی را خواست و به وی بیست و چهار ساعت وقت داد که یاغی فراری را بگیرد و بیاورد به زندان تحویل دهد. سرتیپ زاهدی پاسخ داد که سید فرهاد به منطقهی استحفاظی امنیه گریخته و تعقیب او از وظایف شهربانی نیست. این پاسخ به رضاشاه گران آمد. خشمگین شد و پاگون رئیس شهربانی را کند. هنوز از کاخ بیرون نیامده بود که دستور رسید او را بازداشت و یکسره روانه زندانش کنند. یک ماه در زندان بود، سپس آزادنش کردند و بازنشسته شد.»
نهاوندی همچنین از وی به عنوان نخستین مخالف کابینه مصدق یاد میکند: «زاهدی نخستین وزیر کابینهی مصدق بود که از وی روی برتافت و از این پس رهبری مخالفان مصدق را تا سقوط وی برعهده داشت.» در روایت نهاوندی سرانجام و در 22 مرداد 1332 و چند روز قبل از کودتای 28 مرداد زاهدی به سمت نخستوزیری میرسد و در فرمان انتصاب وی به دلیل آنکه به تغییر و تبدیل جنبه نظامی داده نشود، عنوان درجه وی در ارتش ذکر نمیشود.
نهاوندی اما عزل و نصب مصدق و زاهدی را محل بحث میداند و میگوید: «برکناری دکتر مصدق و انتصاب سرلشکر فضلالله زاهدی به جای او، هنوز پس از گذشت نیم قرن، موضوع بحث و گفتگوهای فراوان چه حقوقی و چه سیاسی و چه عقیدتی، در میان ایرانیان و حتی محققان و مفسران غیرایرانی است. آیا شاه طبق قانون اساسی حق عزل رئیس دولت را داشت و پس از آن میتوانست شخص دیگری را به نخستوزیری انتخاب کند؟ این مسئله به قول دکتر غلامحسین صدیقی به صورت «محاکمات تاریخی» درآمده است.»
بازار ![]()