پیام ویژه - خراسان / زنی که با همکارش ارتباط پنهانی را آ؛از کرده بود، داستان زندگیاش را بازگو کرد.
هنوز مشغول آخرین امتحانات دانشگاه بودم که «عابد» به خواستگاری ام آمد. او جوانی آرام و موقر بود و از طریق یکی از همسایگان به خانواده ما معرفی شد. من هم در اولین برخورد جلسه خواستگاری، تحت تاثیر رفتارهای مودبانه و چهره موجه او قرار گرفتم و پاسخ مثبت دادم.
بازار ![]()
زن جوان گفت: خیلی زود مراسم عقدکنان ما به صورت سنتی برگزار شد و من و «عابد» روزهای شیرین نامزدی را آغاز کردیم. چندماه بعد وقتی تحصیلاتم در رشته حسابداری به پایان رسید، با سفارش یکی از دوستان پدرم در یک شرکت خصوصی مشغول به کار شدم و به عنوان مدیر بخشی از شرکت فعالیت های کاری ام را آغاز کردم.
«عابد» هم در فرش فروشی پدرش کار می کرد و درآمد خوبی داشت. در حالی که 3سال از دوران نامزدی ما می گذشت، هنوز خانواده «عابد» آمادگی برگزاری جشن عروسی را نداشتند و من هم در حال تهیه جهیزیه ام بودم تا به زودی زندگی مشترکمان را زیر یک سقف شروع کنیم. اما در همین روزها بود که فهمیدم «نامزدم» به موادمخدر اعتیاد دارد و پنهانی پای بساط موادمخدر می نشیند.
وقتی خانواده «عابد» در جریان اعتیادش قرارگرفتند ، بی سر وصدا او را در یکی از مراکز ترک اعتیاد بستری کردند تا دست از این کار بکشد! از سوی دیگر خانواده من نیز اصرار داشتند تا از «عابد» طلاق بگیرم چرا که معتقد بودند کمتر کسی می تواند از چنگال وحشتناک مواد افیونی بگریزد!
خلاصه من در شرایط روحی و روانی بدی قرارگرفتم. با وجود این، «عابد» فقط یک هفته بعد از ترک اعتیاد دوباره به مصرف آن روی آورد و این دایره تسلسل چندبار تکرار شد. در این شرایط بود که روزی هنگام صرف صبحانه در شرکت، با یکی از همکارانم به درددل پرداختم و از رفتارهای نامزدم گلایه کردم. «میثم» که سعی می کرد با من همدردی کند، آرام آرام به من ابراز علاقه کرد ولی من متاهل بودم و هیچ احساسی نسبت به او از خودم بروز نمی دادم؛ با این حال همکارم دست بردار نبود و اصرار داشت فقط در حد یک رابطه دوستانه با یکدیگر رفتار کنیم! او می گفت قصد ازدواج با مرا ندارد و تنها به عنوان یک دوست در کنارم می ماند! با همه تاکیدهای «میثم» من احساس گناه می کردم و چون هنوز از نامزدم طلاق نگرفته بودم، به هیچ وجه نمی خواستم با او وارد روابط عاطفی شوم. اما همکارم آن قدر به من محبت می کرد که بالاخره من هم تحت تاثیر قرارگرفتم و گفت وگوهای خارج از عرف را با او ادامه دادم. این در حالی بود که این بار «عابد» خودش تصمیم گرفت تا دیگر سراغ موادمخدر نرود و به من قول داد در صورتی که از او طلاق نگیرم، زندگی آرامش بخشی را برایم تامین می کند و این آخرین باری است که در مرکز ترک اعتیاد بستری می شود.
حالا من در دوراهی تردید طلاق و ادامه زندگی مشترک، دچار احساس گناه عجیبی شده ام و دیگر نمی توانم به این رفتارهای فریبکارانه ادامه بدهم! مدام با وجدانم درگیرم و در دام گناه دست وپا می زنم.
با راهنماییهای تجربی رئیس کلانتری اقدامات مشاوره ای و بررسی های روانشناختی درباره این ماجرای تاسف بار توسط کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.